یک استکان چای با خدا ...

ساخت وبلاگ

فرق داره..‌

با آنچه در ذهنم بود...

با آنچه یک عمر منتظرش بودم....

و این تفاوت های او هم شکلی معوج از تنهایی من است.... 


نوشته شده در  ساعت &nbsp نویسنده شـــبیر 

یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1400 ساعت: 15:29

من از تلاطم میان امواج ، از سکوت بعد از رعد، از سرمای بعد از بارش باران ملایم پاییزی حرف میزنم... از باور استواری درخت، از چوب های خورده ی پوکش که منتظر اره های بی رحم انسان هاست... نه... حال زندگی ام بد نیست... زنده بودن بیمار شده...مدتهاست که قلم و رنگ رفته کنج کمد و خاک روی برگه های سفیدم میرقصد، و من هیچ عیبی در این نمیبینم که پنجره های اتاقم را هفته ها باز نکنم...حالا دیگر سبز و سرخ  تنها رنگ دنیا نیست، ما به تمنای روحمان از دنیا بدهکار مانده ایم...و هر روز شروع دوباره ها نیست وقتی شبی تا صبح ثانیه ها دوان دوان باشند اما، ساعت بر صفر معلق بماند و بماند.این تنها راه، در نظرم تا ابد است...هزاران برگ خشک را انگار باید زیر پاهایم له کنم... و دیگر نگران هیچ کدامشان نیستم.....اری... دلتنگم... ودلتنگی، تنها حرف تلخ این همه واژه های نامرتب بود....‌‌‌‌..........همیشه نقطه چین ها بهتر از من حرف میزنند.... اول اردیبهشت 00 برچسب‌ها: دلتنگی نوشته شده در  ساعت &nbsp نویسنده شـــبیر  یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 151 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1400 ساعت: 15:29

.هر روز بهانه ای...، و هر شب علتی ... و این رسم های تو در تویِ توخالی گویی نا تمام است تا همیشه...دریایی از تجملات... بیابانی از انحراف... دنبال چه میگردند؟....دوست تر دارم این یلدا را به سنگهای آرمیده در تاریکی قبرستان نگاه کنم...خیلی زندگی آنجاست... خیلی انسان آنجاست... خیلی از مردمان فهمیده ی خاموش، آنجا هر روز و شب جمعند و... تا ابد تنهایند. از خودم میپرسم، در ورای تقویم و گردش روزگار و ماه و خورشیدها، واقعا فقط امشب شب یلداست؟!...آخر... تو که میدانی... هر شبم یلدا بود... هر روزم خلاصه ی خورشید ...  من بازمانده ای از ناله های ضعیف و بیمار این دنیای بازیچه نیستم! فقط میدانم که هیچ چیز این دنیا برای سینه ی تنگ انسان کافی نیست...آه...چه قدر شلوغ میکنند این مردم... چقدر همهمه از صداهاست... چشمانم گرم خواب شده،  و اندک ملاحظه ای در میان شن های سرد این بیابان  نیست...پدر ...تو بگو.....به راستی، تنها امشب شب یلداست؟................و بی تو جمع جهان هرچه هست، تنهاییست....... یک استکان چای با خدا ......
ما را در سایت یک استکان چای با خدا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mroute66a بازدید : 182 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1400 ساعت: 15:29